شیرین خانمشیرین خانم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

شیرین عسل

سال نو مبارک

چه افسانه ی زیبایی... زیباتر از واقعیت .. راستی مگر هر شخصی احساس نمیکند که نخستین روز بهار گویی نخستین روز آفرینش است؟ نوروز مبارک       ******************************************     شیرین عزیزم این دومین عید ماست که سه نفری یعنی من و تو بابایی بر سر سفره هفت سین قشنگمان می نشینیم و لحظه تحویل سال نو را با یکدیگر جشن می گیریم و برای شادی و سلامتی و خوشبختی همه دعا می کنیم.دختر عزیزم بهترین ها را برایت از خدای مهربان خواستارم.مبارک باشدت این سال و همه سال...     دوستای گلمون سال نو مبارک إنشاءالله سال پر خیر و برکتی داشته باشید. عید همگی مبارک ...
27 اسفند 1392

این چند وقت

بعد از دو هفته پر تلاش برای امر خانه تکانی امروز صبح تصمیم گرفتم که وبلاگمون رو به روز کنیم تو این مدت من و شیرین خانم خیلی درگیر بودیم و کلی خونمون و تمیز کردیم بابایی هم که صبح کله سحر می رفت سر کار و شب دیر تر از همیشه بر می گشت خونه ولی من کمکی داشتم شیرین خانم دختر گلم.بهش می کفتم شیرین جونم مامان روزنامه هارو بیار می رفت یه قوطی پودر لباس شویی بر می داشت و بالای سرش تکون می داد و نیش های قشنگش رو تا بنا گوش باز می کرد... می گفتم نه روزنامه بیار این پودره می رفت یه دسته روزنامه می آورد و از دور به من نشون می داد و فرار می کرد... من هم از روی صندلی می اومد پایین و بدو بدو دنبالش...بعضی وقتا هم خسته بودم و حوصله نداشتم می ...
26 اسفند 1392

یا فاطمه زهرا(س)

یا فاطمه زهرا ادرکنی                      یادمان باشد ولایت یادگار فاطمه است هر که مولایش علی شد از تبار فاطمه است یادمان باشد فداییّ علی مرتضی بازوی بشکسته و چشمان زار فاطمه است یادمان باشد که آثار حمایت از علی روی چشمان کبود و اشک بار فاطمه است                               فرازی از خطبه فدکیه حضرت زهرا(س):        پس خداى بزرگ ایمان را...
24 اسفند 1392

سالگرد ازدواج مامان و بابا

٦ سال پیش در چنین روزی 22 اسفند دو مرغ عاشق یعنی بابا مهدی و مامان با همدیگه زندگی شونو زیر یه سقف شروع کردن و 6 سال پر فراز و نشیب رو با همدیگه داشتن و .... و ... و اما بهترین اتفاق این 6 سال حضور پر  برکت تو دختر عزیزمون در جمع 2 نفره ما بود... امسال تصمیم گرفته بودیم که البته من و شما دختر گلم که خودمون کیک بپزیم غذای خوشمزه درست کنیم و تازه ژله سورپریز هم درست کنیم که به دلیل شدت تکان های خانه در خانه تکانی فقط به غذا و یه ژله ساده ولی با مزه اکتفا کردیم نمی دونم وقت قحط بود توی اوج کار های دم عید ما عروسی گرفته بودیم؟؟؟؟!!!! تازه انیم بگماااااااا بابای عزیزتون روز به این مهمی رو فرامووووووووش کرده بود و خیلی خون سرد ساعت 10 او...
23 اسفند 1392

روز پرستار

امروز ولادت حضرت زینب (س) است و روز پرستار ما این روز عزیز رو اول به همه پرستارا بعد هم به خاله نصیبه عزیز تبریک می گیم                                                                                         ...
16 اسفند 1392

مشهد 7

امروز ٤ شنبه ١٢/١٤ روز آخر سفر ما بابایی که بیدار شد بره سر کار من و شیرین هم بیدار شدیم بقیه وسایلمون هم با عجله جمع کردیم آخه اتاق را باید قبل از ٢تحویل می دادیم.از اون طرف هم ما می خواستیم با ماشین ساعت ١١ زودی بریم حرم برای همین باید تا ١٠"٣٠ حاضر و آماده پایین می بودیم.البته موفق هم بودیم چون من یه کمی از کارهامو دیشب انجان داده بودم درست ١٠:٣٠ چک اوت کردیم و چمدونها رو  تحویل انبار دادیم تا بابایی ساعت ٢ تحویل بگیره بیاد حرم پیش ما بریم فرودگاه. رفتیم سوار سرویس حرم بشیم شیرین که از دور اتوبوس رو دیده بلند بلند صدا می زنه عمو عمو.ولی در اتوبوس بسته بود برگشتیم رفتیم وضو بگیریم برگشتیم در باز شده بود و عمو هم بیرون ایستاده بود ...
16 اسفند 1392

مشهد 6

سه شنبه ١٣/ ١٢ امروز توی سرویس حرم یه نی نی کوچولوی با مزه همسن شیرین خانم بود شیرین عزیز من هم که عاشق نی نی ها هر چی به نی نی نگاه کرد نی نی هواسش به خودش بود یه شونه از جیب باباش در آورده بود اونو همه حا می زد روی چشمش به صندلی اتوبوس و خلاصه بازی می کرد دیگه شیرین هم راه بهتری برای برقراری ارتباط پیدا کرد با دستش به اشاره به نی نی گفت :"نه نه" و به موهاش اشاره کرد و گفت :"مو مو"یعنی می گفت شونه رو یزن به همه جا این برای مو هست.خانمی کنارمون نشسته بود از این حرکت شیرین خوشش اومد و به مامان نی نی گفت که این دختر بچه به نی نی شما اینطوری می گه مامان بچه هم خوش اخلاق بود و حرف شیرین رو به دختر کوچولوی نازش گفت نی نیه هم شونه رو به باباش دا...
16 اسفند 1392

مشهد 5

دوشنبه ١٢/١٢ دیروز که ساعت ٩ رفتیم خیلی بهتر بودبرای همین امروز هم زود جمع و جور کردیم تا به سرویس ساعت ٩ برسیم.سرویس اصلی پر بود و ما ها که چند نفری بودیم را با مینی بوس فرستادن سمت حرم.روزهای قبل از سمت خیابان امام رضا می رفتیم اینبار از سمت باب الجواد وارد شدیم البته هرو باب به صحن جامع رضوی باز می شد.من و شیرین خانم زیارتنامه برداشتیم رفتیم بخونیم شیرین هم داشت از روی کتاب می خوند که یه باره یه خانمی بلند گفت هیس!!!شیرین که همین طوری وا رفت و کتاب رو زمین گذاشت خجالت کشید اومد توی بغل من.من خیلی ناراحت شدم و به خانمه گفتم چرا اینطوری گفتین؟؟این بچه هم به خیال خودش و توی عالم خودش داره زیارت می کنه و دعا می خونه این رفتار شما اونم با یه...
16 اسفند 1392

مشهد4

روز یکشنبه١١/١٢ امروز دیگه تا ساعت 8:30 صبح همه کارهامون و انجام دادیم و قرار شد با سرویس ساعت ٩ بریم حرم زود حاضر شدیم رفتیم پایین صندلی آخر خالی بود سوار شدیم.بعد از ما هم چند نفر دیگه اومدن یه خاله مهربون هم اومد کنار ما.با شیرین خانم صحبت کرد شیرین خانم هم فقط با لبخند جوابشو می داد به شیرین گفت می آی بغل من؟شیرین هم گفت:"نه نه ،مامان مامان"و وقتی هم می گفت مامان بر می گشت به من می زد یعنی اینکه نه تو بغل مامانم می شینم خیلی از این حرفش خوشم اومد اتوبوس که راه افتاد شیرین برگشته به من با لبخند می گه:" عمو عمو" یعنی عمو اومده داره رانندگی می کنه.نمی دونم چرا اینقدر از آقای راننده خوشش اومده بود و هر موقع می دیدش کل...
16 اسفند 1392

مشهد 3

امروز روز شنبه 10/12 سفر،بابایی موقع رفتن سر کارسفارش صبحانه ما رو برای ساعت 8:45 دقیقه داده بود که بیارن اتاقمون شیرین خانم امروز تخم مرغ نیمرو را خورد بدون نون بعد هم با هم روزنامه خوندیم و ساعت 10:45 دقیقه حاضر و آماده جلوی درب هتل بودیم تا با سرویس هتل بریم حرم. امروز دیگه قبل از زیر گذر پیاده شدیم تا به مغازه های نزدیک حرم نگاهی بندازیم .نزدیک درب ورودی حرم دکه فروش نان رضوی بود یه بسته نون شیرمال و دوتا پیراشکی خریدیم.شیرین از پیراشکیه خیلی خوشش اومد.نوش جونت گلم. امروز توی صحن انقلاب و روبروی ایوان طلا نشستیم.خیلی خیلی آرامش بخش بود من قرآن خوندم و دعا شیرین خانم هم پیراشکیشو خورد.با مامانی و آقا جون هم صحبت کردیم.شیرین کلی توضیح ...
15 اسفند 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شیرین عسل می باشد